نتایج جست جو "آرزو زند" در سایت 100هنر
11
0
22,334
محفل شعر و داستان
هر کار می کردم کسی باشم
باز آخرش دیدم کمم، هیچم
در آرزویم سنگ می انداخت
این... ادامه
زندگیّ ِ پیچ در پیچم
انگار_ ریشه_ در_ عدم_ دارد
در من کسی پیداست می خواهد
خود را سپارد دست تقدیرش
خسته ست از این تکرار بیهوده
ناراحت است از عشق و تدبیرش
امّا_ کمی_ امّید_ هم_ دارد
#شعر
#بخش_ آزاد
#سایه_سمیر
12
1
62,763
طرح گرافیکی عاشقانه
نقاشی رنگ روغن من با اجرای ذهنی 😊My mental painting
رویایی داشتم که در غبار زم... ادامه
ان گم شد،هنگامی که آرزو ها بزرگ بود و زندگی ارزش زنده بودن داشت، رویایی داشتم که در آن عشق هرگز نخواهد مرد، رویایی داشتم که در آن خداوند بخشنده بود، وقتی جوان و بی باک بودم، وقتی رویا ها پرورانده و مستعمل شده و دور ریخته میشد، غرامتی برای پرداختن نبود، آهنگی نبود که خوانده نشود وشرابی نبود که چشیده نشود، اما ببر ها در شب می آیند، با نعره هایشان، به نرمی تندر،وقتی رویاهایت را می درند، وقتی رویا هایت را به شرم مبدل میکنند،ولی من همچنان در رویای آمدن او هستم، و ما با هم زندگیمان را آغاز خواهیم کرد، اما رویاهایی هستند که نمی توانند تحقق یابند،و طوفان هایی هستند که قابل تحمل نیستند، رویایی داشتم که زندگی ام...بسیار بهتر از این دوزخی هست که در آن زندگی میکتم، بسیار بهتر از آنچه که امروز به نظر می رسد، دریغ که روزگار، رویایی که در قلب داشتم نابود کرده است
6
0
35,304
محفل شعر و داستان
می شکفد از دلِ خاک ، رنگ ارغوان
باد ، می کُند بازی با گلهای زعفران
آب می شود... ادامه
، زمستان در تابش خورشید
می نهد شکوفۀ سرخ ، دختر بهار بر گیسوان
می خواهم که وزی ، بر زاغه ها بهار
نفوذِ زمستان را ، بر دلها کُنی مَهار
بر خِرقۀ سیاه ، بپوشانی رنگ سبز
ببارانی از ابرها ، باران عشق و افتخار
می خواهم ، گلباران کُنی پستوهای سرد را
بپاشی بر زمین ، بذرِ دلهای مرد را
می خواهم ، که برگیری دستمالی از حریر
کنی پاک از رخساره ، اشک و درد را
دیریست دنیای من ، میکند خیالت را آرزو
عدالت گوئی گم گشته ، در کفه های ترازو
آه مظلوم ندارد توان ، تا رسد بر آسمان
حرفی هم هست اگر ، از پول است و زور بازو
کی میشکفد گلهای سرخت ، می زند نهالهایت جوانه ؟
کی می کنند پرواز ، پرستوهایت در حیاط خانه ؟
مهرت ای بهار ، کی میکند گذر از کوچه های ما ؟
کی میشوی همدم بوته های خشک ، بی حرف و بهانه ؟
-------------------------
بیا بهار ، بردیا امین افشار
3
3
4,554
محفل نقاشی و گرافیک
60X80CM
«معشوق همینجاست»
رنگ روغن ذوی بوم
۶۰*۸۰
دو مفهوم؛ جرقه ای برای خلق این اثر بو... ادامه
دند:
اول پرندگان عطار که در داستان “ سی مرغ “، در جست و جوی معنا و سلوکی عرفانی برای رسیدن به ذات حق هستند. گنجشک های من هم از این قاعده مستثنی نیستند.
و همچنین این بیت از مولانا :
“ای قوم به حج رفته کجایید؟ کجایید؟
معشوق همینجاست، بیایید بیایید”
نقش پرنده و تکرارش، از زمانهای دور حامل بار نمادین پیروزی خیر بر شر، خوشبختی و نیک روزی، بشارت بهتر، درخواست باروری و باران خواهی و همچنین مفاهیم عرفانی و مذهبی بوده.
من هم به شیوه ی گذشتگان ، با تکرار گنجشک آرزو کردم آرامش و صلح در این دنیای آشفته حکمران باشه و برکت و روزی نسیب تمام مخلوقات زنده
9
0
21,466
محفل نقاشی و گرافیک
50X60CM
من اینجا زندگی میکنم
جنگ همیشه مخرب بوده و اصلی ترین آسیب را کودکان در مناطق جن... ادامه
گی میبیند. با هر صدای انفجار و گلوله ای که به گوش میرسد یک کودک از ترس در چشمانش اشک جمع میشود و با هر قطره از انکش یکی از هزاران آرزویش نابود میگردد. به راستی با کدامین گناه سرنوشتشان این گونه رقم خورده است؟ شاید تنها گناهشان این است که در اینجا زندگی میکنند.
این اثر به سبک سورئالیسم و با تکنیک سیاه قلم طراحی شده است. برداری میدهد.در مرکز تابلو دختری با اگور (زاویه بدن در باله) خاصی قرار گرفته که در اسارت دریچه ای طاق دار با میله های موازی گرفتار شده. این دریچه همانند مناطق جنگی خاورمیانه، همان مناطقی که بجردهای طاق دار و معماری بناهای انحنا دارش معروف است طراحی شده تا نشان از جایی باشد که تابلو بدان اشاره دارد. لباس دختر به گونه ای چین خورده که در ذهن هیولایی شاخ دار را تداعی میکند اسارت در پشت میله ها با هیولایی که نمیتوانی از آن فرار کنی هیولایی از جنس لیاست که به دورت چنبره زده رشد درختی بزرگ از سر دختر آرزوهای بزرگ او را نشان میدهند.
32
3
38,487
محفل عکاسی
"زنی به نام بوتیمار*"
هر زنی را نامی ست
هر نامی را تقدیری،
قرینه یا قریب به آن م... ادامه
عنا.
...
قبل از هر واژه
زن ها را نام های پر نقش تری مستور است،
هر نقش را پرنده ای...
و ششمین نام تمام زنها یکی ست؛
"عشق".
...
زنی که متروکه ترین شهر ممکن است
در چهارچوب قاب هیچ آغوشی جا نمی شود.
زن رو به روی خودش ایستاده تلخ؛
با گیسوانی بریده و کوتاه
قدم هایی مسموم
قلبی مغموم
و آرزوهایی نابالغ و لبریز...
دستانی حزن آلود،
با تبسمی چرکین.
...
هر زن حوایی ست مطرود مانده تر از خویش.
هر زن سیلی سرخی به طعم سیب
بر چهره ی آشفته ی جهان.
در گوشه های شهر
آواز حواصیلی اش،غریب.
جهانش به خردی آلو
دهانش به جست و جو
دهانش...
به خواب عمیقی رفته که خمیازه اش رویاست!
...
جا مانده است از "خود"
از "زندگی"
با پاهای ناگزیری که می دوید و دور می شد از او،
تمثیل شهری ست که طبیعتش را به تاراج برده اند و حنجره اش زخمی ست.
...
زنی که مسقف است و پر دیوار،
زنی که پنجره اش رو به حیاط زندان است،
زنی که نام هفتمش "اندوه"؛
هم تویی،
هم منم.
#حورا_حقشنو
