پلاک ۴۴
هرروز صبح به شمعدانی های پشت پنجره آب میدهم و برایشان از تو می گویم
... ادامه
راستی؛ خیال آمدن در سرت نیست
شمعدانی ها هم مثل من از نبودت
بغض کرده اند...
میترسم آمدنت، آنقدر دیر شود که حتی شمعدانی ها هم دیگر نبودنت را تاب نیاورند.
#شاعر : باران ذبیحی
لوکیشن : بازارزنجان